دل نوشته های عاشورایی

شرح حال عاشورائیان

 

سلام رقیه جان...

سلام دردانه ی اربابم...

سلام ۳ ساله ی مو سپیدم...

سلام ...

دلم میسوزد برای دل کوچک و شکسته ات...

دلم این روز ها زیاد میسوزد...

همیشه سوم محرم که میشود ... دلم برایت پر میزند...

روضه هایت دلم را به آتش میکشد...

عمو عباس گفتن هایت...

از وحشت در کربلا دویدند...

سیلی خوردنت...

گوشواره ات...

سربریده پدرت... در آغوشت...

میدانی رقیه جان...

من هم از نعمت پدر محروم بودم...

میدانم بی پدری چیست... غم فراق چیست...

خوب میدانم رفتن پدر یعنی چه...

خوب میدانم چشم انتظار بازگشت پدر بودن یعنی چه...

خوب میدانم...

من اما در اوج بی پناهی ... در اوج نبودنش ....

دلم را به دل ارباب گره زدم...

خوشا به حالت رقیه جان ...

در آن بلوای بی سر و ته میدانستی پدرت دوستت دارد...

من اما...

بماند ... بماند مثل همیشه که مانده ...

رقیه جان ...

نام تو را که بر زبان می آورم ... بی اختیار یاد مادرم زهرا(س) می افتم...

یاد روی نیلی تان ... یاد پهلوی شکسته تان ...

تو اما ... زود بود برایت تجربه دردی به این وسعت ....

آخر تو فقط 3 سال داشتی...

فدای دلت بشوم ... دستی بر دلم بکش ...

+نوشته شده در پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:رقیه,دردانه,عمو عباس,مادرم زهرا(س),ساعت8:49توسط محمد رضا | |